این پست را صرفا این جا می نویسم چون به دلایلی اینجا خیلی راحت تر هستم.

من تاکنون از واژه "خواستن" دو معنی فهمیدم که اولی به معنی درخواست خدمت و یا کالایی از شخص یا جریانی یا است و دومی به معنای تصمیم به انجام اقدام و یا عملی است.

قبل ها آموختم هر چه را می خواهیم باید از خدا بخواهیم چرا که گفته اند:

" التماس به خدا شجاعت است اگر برآورده شود رحمت است و اگر برآورده نشود حکمت است؛ التماس به خلق ذلت اگر برآورده شود منت است اگر برآورده نشود خفت است."

حداقل تا 2 سال قبل سر همین فلسفه (فعلا درست و غلط آن را نمی دانم) بعد هر نماز کلی اشک می ریختم و از خدا خواسته هایم را می خواستم ولی بعد ها فهمیدم همیشه از خدا خواستن هم خوب نیست. شاید مفهوم و منظورم را خوب نرسانم ولی به عنوان مثال از فلاسفه شنیدم که مثلا خدا نمی تواند جهان را در تخم مرغی کوچک محبوس کند و این صفت قادر بودن خدا را زیر سوال نمی برد چرا که قادر بودن خدا در کنار علم و عدل و سایر ویژگی های اوست و نباید صفات خدا با یکدیگر در تناقض باشند. از طرفی هم وقتی خواستن ها پی در پی باشد و جوابی دریافت نگردد موجب بد بینی به ذات باری تعالی می شود که به دوری از معنویات منجر خواهد شد.

اگر من از خدا چیزی را می خواهم افرادی هستند که دو برابر من به آن نیازمندند و ده برابر من دعا می کنند ولی در حد من آن را ندارند، تکلیف آن ها چه می شود؟ شاید صفت مستجاب الدعوه بودن خدا هم باید در محدوده ای حرکت کند که با سایر صفاتش در تناقض نباشد. گاه نیاز است خدا را در زندگی طور دیگر دید. گفته اند "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟" اگر مفهوم بیت در شیوه دعا کردن فاعل بود شاید بهتر بود به جای کاهل از واژه جاهل (که نقطه مقابل عاقل است) استفاده کند ولی کاهل بیشتر به معنای تنبلی هست و این تنبلی از کم کاری افراد ناشی می شود. نمی دانم با همه این ها حدود یک سال قبل به این نتیجه رسیدم که از حجم دعای خود بکاهم و عبادت را در چهار چوب نماز های یومیه  و واجبات و البته با عشق ادامه دهم چرا که این را با توجه به عقل محدود خود بهتر دیدم.

نظر شما چیست؟

بشنوید و لذت ببرید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها